نام کتاب: نقد اندیشهی سلفیگری ایرانی - حیات برزخی
نویسنده: دکتر عبدالعلی موحدی
ناشر: بنیاد فرهنگی امامت
دریافت فهرست
حجم: 21.1 مگابایت
نام کتاب: نقد اندیشهی سلفیگری ایرانی - حیات برزخی
نویسنده: دکتر عبدالعلی موحدی
ناشر: بنیاد فرهنگی امامت
دریافت فهرست
حجم: 21.1 مگابایت
سومین مدرسه تابستانی کلام امامیه
نشست هفتم: مبانی سلفیگری ایرانی؛ آثار و نتایج عملی اندیشه سلفی گری ایرانی
دکتر سید حسن هاشمی
دریافت صوت
حجم: 32.2 مگابایت
دریافت پاورپوینت استاد
حجم: 520 کیلوبایت
خلاصهای از مباحث ارائه شده:
نام های این جریان فکری: نام های متعددی پیرامون این گروه وجود دارد. از جمله: 1) «قرآنیون شیعه» (نام گذاری توسط احمد کسروی) 2) «جریان های تجدید نظر طلب در عقائد شیعه» 3) «جریان قرآن بسندگان» 4) «موحدان» (نام گذاری توسط خود این جریان در اعلامیه های برقعی) 5) «اصلاح گر شیعه» (نام گذاری توسط علی رهنما).
باید توجه داشت که دلیل نام گذاری های متفاوت در این جریان برای وارد و خارج کردن گروه هایی در این جریان است. همچنین باید توجه داشت که شخصیت ها و دسته های مختلف در این جریان با هم متفاوت اند.
این تفکر فقط در بین مسلمانان وجود نداشته و در ادیان دیگر هم این نوع اندیشه وجود دارد. مثلاً در بین یهود پیروان مکتب قَرائیم فقط تنخ (تورات عبری) را قبول دارند و در مسیحیت، پروتستان ها فقط انجیل را قبول دارند و هیچ تفسیر و توجیهی از آن را نمی پذیرند. همچنین گروهی افراطی به نام کُواکِر ها در این دسته وجود دارند که ضد روحانیت و ضد کشیش هستند.
با توجه به عبارت «حسبنا کتاب الله» طرز تفکری وجود داشته که نتیجه اش کنار گذاشتن پیامبر و اهل بیت می شود (باید توجه داشت که حسبنا کتاب الله با حدیث اریکه رد می شود). در عصر علوی دوباره این طرز تفکر با لا حکم الا لله شروع شد که نتیجه اش کنار گذاشتن پیامبر و پیشوایان ایشان شد.
شعار قرآن بسندگی در عصر جدید در قرن 18 با سِر احمد خان هندی آغاز شد. وی کتاب های زیادی از جمله کتابی در تفسیر نوشته است.
نتیجه و کارکرد تفکر این گروه، کنار گذاشتن رسول خداست. زیرا اگر قرآن برای همه باشد و همه بخواهند بفهمند و روایات و مفسرین قبل را کنار بگذاریم ، نتیجه ای جز گسست گرایی بین کتاب و سنت نخواهد داشت. سر احمد خان هندی نهایتا منکر اساس وحی شد و قرآن را حاصل تجارب خود رشد و شکوفایی عقل پیامبر دانست و اعجاز و آسمانی بودن آن را نفی کرد.
اندیشههای متعددی زیادی از این تفکر ریشه گرفت. بعد ها این تفکر به مصر رفت و به حسن البنا، محمد عبده، محمود شلتوت، طه حسین، احمد امین و... رسید. در میان شیعیان و ایرانیان این جریان با سید جمال الدین اسدآبادی (دست کم شعارهایش) آغاز شد و با اسدالله خرقانی، شریعت سنگلجی، محمدخالصی زاده و....ادامه یافت.
مهمترین نتایج تفکر سلفی گری ایرانی:
* انکار وجود امام زمان
* نفی شفاعت، توسل،رجعت، علم غیب، وصایت و... ؛
* نفی زیارت امام زادگان و تعمیر قبور وساخت گنبد وبارگاه برای آن؛
* حرام دانستن عزاداری برای امام حسین و سایر ائمه؛
* انکار تقلید واعتقاد به بی نیازی آن درانجام تکالیف؛
* فاصله گرفتن از مرجعیت رسمی دینی و روحانیت و در حال حاضر تقابل با ولایت فقیه؛
* نفی احکامی مانند وجوب خمس؛
* تمرکز بیش ازحد بر خرافه ستیزی (در حالی که تعریف درستی از آن ارائه نمی دادند)؛
* گرایش به عقلگرایی و خردورزی غربی.
زمینه های استفاده و جذابیت های این اندیشه برای جریانهای فکری مخالف
* روشنفکران دینی: نفی حدیث، حکم مرتد، اسلام و دموکراسی، نذر و زیارت امام زادگان، فقه روشنفکری و...
* مخالفان نظریه حکومت دینی و ولایت فقیه: رد مهدویت، مرجعیت دینی، ولایت فقیه.
* وهابیت: نشر اندیشه ها، شخصیت سازی، ارجاع به کتب و منابع این گروه فکری.
اسامی کتب ایشان هنجار شکن و شعار زده و تخریبی و حمله کننده است و این در حالی است که شخصیت های علمی کتاب هایشان را مبتنی بر موضوع و مسأله انتخاب می کنند.
عصر مشروطه را آوردگاه فکری دو سنت «ایرانی-اسلامی» و «غربی» میتوان دانست. برخورد، تقابل، تصادم و کشمکش این دو سنت از یک سو و گفتوگو و تأثیر متقابل آنها بر هم از سوی دیگر، سبب شکلگیری سنتهایی تازه در ایران معاصر گردید. در این بین اما حاملان سنت اسلامی، برخوردی یکسان با سنت غربی از خود به نمایش نگذاردند. در این دوران عدهای از روحانیون شیعه با دعوی اصلاح و خرافهزدایی از سنت دینی با روی گشادهتری به استقبال فرهنگ تجدد رفتند و با نیک پنداشتن مفاهیم نونمون آن فرهنگ، قرائتی نو از اسلام و مکتب تشیع ارائه کردند.
شیخ هادی نجمآبادی (1250- 1320 ق) - معلم شیخ حسن سنگلجی (پدر شریعت سنگلجی) و سید اسدالله خرقانی- را باید یکی از تأثیرگذاران تاریخ معاصر ایران و از آغازگران نواندیشی دینی دانست. این اثرگذاری را میتوان در روایتهای تاریخی کسانی که او را از نزدیک میشناختند جستوجو کرد. میرزا محمدخان قزوینی که محضر شیخ را درک کرده بود، مینویسد: «او مجتهد، اما در باطن آزادمنش و روشنفکر بود... او مردم را به شک میانداخت و عقاید موهوم را نابود میکرد و آلتی برای بیداری گروه بزرگی از اجتماع بود». مهدی ملکزاده که پدرش، ملکالمتکلمین و از همراهان شیخ بود نیز اکثر روشنفکران دورهی ناصری را تربیت یافتگان دبستان این روحانی بزرگ دانسته است. سید حسن تقیزاده، مشروطه خواه مشهور، نیز معتقد است که شیخ مانند سید جمالالدین بسیار آزادیطلب بود و تأثیر بزرگی در ایران داشت. شیخ هادی نجمآبادی از جمله افرادی بود که با «جامع آدمیت» میرزا ملکم خان نیز پیوند داشت و در برخی منابع تاریخی، از شیخ هادی نجمآبادی بههمراه کسانی چون سیدمحمد طباطبایی، مسعود میرزا ظلالسلطان (فرزند ارشد ناصرالدین شاه و حاکم مقتدر و خونخوار اصفهان)، شیخ ابراهیم زنجانی، محمدعلی فروغی، علی قلیخانی سردار اسعد و... بهعنوان افراد قدیمی و پیشکسوتان فرقهی فراماسونری در ایران یاد شده که البته در آن زمان با سازمانهای فراماسونی جهانی در ارتباط نبودند.
تنها اثر به جای مانده از شیخ هادی نجم آبادی «تحریر العقلاء» نام دارد که میتوان دیدگاههای او را در این کتاب یافت. نکتهی مهم این است که کتاب مورد نظر، از دست نوشتههای شیخ -که در مجالس خود به شاگردانش انتقال میداده- فراهم آمده است. او این گفتارها را «قول و بیان عقلاء» مینامید.
مهمترین مؤلفههای اندیشهای وی عبارتند از:
او مانند بسیاری از داعیان فکر اصلاح دینی معتقد است که از اسلام جز اسم و از قرآن جز خواندن، چیزی باقی نمانده است. از دید نجمآبادی احیای اسلام اصیل و دستیابی به حقیقت اسلام نه از راه اسلام تاریخی بلکه با رجوع مجدد به منابع و نصوص دستهاول قابل تحقق خواهد بود. به دنبال این هدف قرآن اهمیت مطلق خود را باز مییابد و بهعنوان تنها نص دینی در کانون اندیشههای دینی و سیاسی قرار میگیرد.
وی معتقد بود عقل مهمترین پیامبری است که بشر را به راه راست راهبری میکند و چنین مینویسد: «همیشه از جاده عقل به در نروید و کلمات بزرگان و کتب سماویه را تطبیق به عقل و شرع سابق نمایید... اگر عقل احتمال صحت در آن داد دلیل آن را بجوید دلیل قطعی دارد یا دلیلش ظنی و وهمی است یا هیچ دلیل ندارد. باید طالب دلیل باشد و وحشت نداشته باشد از آن که دلیل او را راهنمایی نماید به خلاف طریقهای که اکنون در آن سیر میکند.»
بر پایهی عقلگرایی و استناد به قرآن کریم بهعنوان نص اول، نصوص دوم یعنی اخبار و روایات و نصوص سوم یعنی کلمات بزرگان دین و کتب و آثار علما و فقها مورد نقد نجمآبادی قرار میگیرد. وی نهتنها حجیت خبر واحد را زیر سؤال میبرد، حتی اتکا به خبر متواتر را نیز مفید نمیداند و آنها را با محک عقل ارزیابی میکند. مخالفت شیخ هادی با بسیاری از نصوص دستهدوم و سوم به مخالفت با فقه میانجامید. نهایتاً نجمآبادی و مکتب وی را باید جریانی دانست که با اسلامی که بخشی از منابع آن روایات است، مخالفاند و چون فقه نیز بر روایات متکی است با آن هم بهگونهای از در مخالفت درمیآیند. پیروان این جریان به روایات اهمیتی نمیدهند و تکیهمحوری آنان در اصلاحطلبی بر خردگرایی و رجوع مستقیم به قرآن است.
نجمآبادی با توجه به خردگرایی و قرآن محوری به این نتیجه دست مییابد که آنچه اکنون از دین در اختیار ماست، اسلام خالص نیست؛ بلکه اسلامی است که گرد خرافات، تعصبات و تحریفات بر آن نشسته است. بسیاری از مصداقهای انحطاطی مورد توجه شیخ را میتوان در واژهی «غلوّ» خلاصه کرد. وی از جمله طرق شرک را غلو میداند و از نظر او یکی از مهمترین اعتقادهای باطلی که شیعیان را از اصل اسلام دور کرده است، بزرگداشت بیش از اندازهی اولیای خداست.
ارزیابی وضع جوامع اسلامی و مقایسهی آن با دوران گذشته نجمآبادی را به این نتیجه میرساند که اسلام امروزین از اسلام اولیه بسیار دور شده است. بدین سان در اندیشه او بهگونهای سلفیگری و آرزوی بازگشت به گذشته برمیخوریم. البته سلفگرایی همواره با خردمحوری همراه است. شیخ هادی که در این اندیشه سخت تحت تأثیر آرای سیدجمال الدین بود، ظاهراً بازگشت عظمت مسلمین را در بازگشت به سیرهی سلف صالح میدانست و میگفت: «انصافاً اگر ما اهل اسلام، مثل زمان اول اسلام رفتار نماییم و تأسّی به حضرت خاتم، چون اتباعش نموده عبادت و عدالت و سیاست و اخلاق پسندیده را چنان که از ایشان مأثور است بهکار بریم، از اهل ملل بهسوی ما راغب خواهند شد.»
در نگرش شیخ هادی، انحطاط اسلام با ظهور فرقههای گوناگون حاصل شد که از جمله رئوس آنها، فرقهی شیعه و در آن میان گروه امامیه اثنیعشریه است. وی معتقد است شیعیان چنین میاندیشند که چون ولایتشان صحیح است و تعزیه داری میکنند، هر عمل ناشایستی که انجام دهند، در روز قیامت حل و فصل خواهد شد و بر همین اساس اموال خود را به جای استفاده در کارهای مفید، برای این مقصود (گریستن و گریاندن) صرف میکنند. به اعتقاد وی شیعیان چنان میاندیشند که قرآن تحریف شده و ناقص است و قرآن اصلی و کامل -به ترتیبی که نازل شده- در نزد امام غائب است. از نظر نجمآبادی شیعیان، قرآن هدایت گر را از مبین بودن و مبیّن بودن انداخته و دل خوشاند که بعد از اعتقاد به کفایت ولایت امامان برای نجات، تنها تعزیهداری و گریستن و گریانیدن بر حضرت امام حسین و اصحابش، از اعمال عبادی مورد رجحان است. شیخ هادی برخی اعتقادات شیعه را با عقاید یهود و نصارا مقایسه نموده و مینویسد: «چنانکه میگفتند: چون ما از بنی اسرائیل هستیم و خدا ما را برگزیده است، یا به حضرت عیسی گرویده، یا شیعهی علی بن ابی طالب هستیم، یا گریه بر امام حسین نمودهایم، در قیامت معذب نیستیم. یا آخرالامر به شفاعت شافعین نجات خواهیم یافت.» او در بخشی دیگر از کتاب خود معتقدان به شفاعت را «غافلان از حقیقت توحید» میخواند و دستور میدهد که ایمان به خداوند باید «بلا شفیع» باشد. در فرازی دیگر نیز چنین می نگارد که برخی کسانی که به معصیت میل دارند، باوری را برمیگزینند که عفو و خلاص از عقاب آخرت در آن باشد؛ پاک شدن گناهان به سبب بکا بر حسین و اعتقاد به «حب علیٍ لایضرّه سیّئة» نمونههایی از این باورهاست.
وی معتقد بود شخص بیدین تا به لباس اهل زهد و تقوی درنیاید، نمیتواند مردم را اغوا کند و از حق برگرداند. او درباره پیامد انتقادات خود هم مینویسد: «اگر این گفتوگو را در نزد بعضی عوام از اهل تدلیس و تلبیس بنمایی فریاد میکند که کافر شدی. هرکس به کفش عالم بیاحترامی کند بیاحترامی به خدا و پیغمبر کرده».
منابع برای مطالعه بیشتر
سلفیگری ایرانی نام جریانی است که از اواخر دوران مشروطه - به ادعای خود - با هدف ضدیت با خرافات ایجاد شد که طبعاً با تعریف خرافه از نگاه افراد مختلف، متفاوت بود. از این جریان با عناوینی چون جریانهای تجدید نظر طلب در عقاید شیعه یا گرایشهای شبه وهابیت در شیعه نیز یاد میشود. این جریان دعوی اصلاحگری در دین و عقاید شیعه را داشت؛ اما در این میان، برخی از چهرهها، در انتقاد بسیار تندروی کردند؛ بهحدی که در جریان به ظاهر اصلاحطلبانه، به بازگشت از دین و در نهایت به ارتداد رسیدند. عدّهای نیز تنها به ایجاد تغییر در برخی از موارد اشاره داشتند و از روی تقیه یا اعتقاد یا ملاحظات دیگر، از آن حد تجاوز نمیکردند.
در دورهی رضاخان، همزمان با اوجگیری گرایش به غرب، فعالیتهای جریان اصلاح دینی و مبارزه با خرافهگری نیز بهشدّت افزایش یافت. در این زمان غربگراها در راستای اهداف خود در این زمینه فعالیت کرده، مبارزه با خرافه را بهصورت یک ارزش فرهنگی درآوردند و از طریق آنان این مسئله به دین و مظاهر و شعائر مذهبی نیز کشیده شد. در واقع کلمهی «خرافه» یکی از اصطلاحات کلیدی دینی در دورهی رضاخان و پس از آن به شمار میآید.
در مجموعهی سالهایی که ایران تحت سیطرهی دولت پهلوی بود، چندین نفر با گرایشهای فکری خاص و با تأکید بر اصلاحگری در دین و مذهب در صحنهی فکری ایران ظهور کردند. بسیاری از این افراد، روحانیونی بودند که بهمرور تحت تأثیر فرهنگ تجددخواهی روزگار مشروطه و بعد از آن، خود به جرگهی اصلاحطلبان تجدید نظرطلب پیوستند و البته به ظاهر هنوز برای اسلام دل میسوزاندند. مطمئناً این افراد در مسائل مختلف با یکدیگر همسان نبودند، اما امکان این که آنان را براساس اصولی خاص در یک مجموعه قرار داد، وجود دارد. در یک نگاه کلی، برای این گروه که نسلی از آنان تا به امروز در همان قالبهای پیشین و گاه با تأکید بر برخی از وجوه تازه به فعالیت خود ادامه میدهند، میتوان ویژگیهای زیر را بر شمرد:
1) قرآنگرایی و بیاعتنایی به حدیث.
نتیجهی این گرایش فکری در موارد بسیاری قابل مشاهده است. برای مثال در مورد نماز جمعه، با تمسک به ظاهر قرآن در سورهی جمعه و بدون توجه به احادیث، به وجوب اقامهی جمعه فتوا میدادند یا خمس را جز در غنایم جنگ ثابت نمیدانستند و آنچه را که در روایات آمده، انکار یا بهشکلی دیگر توجیه میکردند. (فرضاً بر زکات تطبیق میدادند.)
2) تأثیر پذیری از نگرش وهابی - سلفی که مقابله با بسیاری از مظاهر مذهبی و اعتقادات امامیه در قالب ادعای اصلاحطلبی و مبارزه با خرافات.
تردید جدی در آموزههای خاص اعتقادی شیعه همچون آموزهی ولایت به معنای سرپرستی، ولایت تکوینی، علم غیب ائمه، رجعت، شفاعت و نیز انکار زیارت قبور، بزرگداشت موالید ائمه، ساختن حسینیه، مساوی دانستن حرمهای مطهره با سایر زمینها، تردید در نسبت طهارت به حضرت فاطمهی زهرا، شهادت ثالثه در اذان، سجده بر تربت و ... از جمله مسائلی است که بهطور معمول متأثر از سنیان سلفی توسط این جریان طرح میشود. در سالیان اخیر گروههایی از سنیان سلفی به نقش برخی از اصلاحطلبان افراطی در شیعه پی برده، در اندیشهی تقویت آنان هستند تا جامعهی شیعه را بیشتر تحت فشار قرار دهند.
3) تأثیر پذیری از سلفیه از یک سو و از نوعی خردورزی حسگرای دوران تجدد از سوی دیگر.
آنان در ادامهی دوران تجدد و مدرنیته دست به پیرایش اعتقادات شیعی با معیارهای خاص دنیای مدرن میزنند و این مطالب را از آن زاویه مطرح میکنند. برخی از این گرایشها براساس نوعی علممحوری و تجربهگرایی به انکار برخی آموزههای اعتقادی امامیه همچون ولایت تکوینی ائمه و علم غیب میپردازند.
4) فاصله گرفتن از مرجعیت رسمی دینی و روحانیت در بُعد فکری و دینشناسانهی آن از یک سو و عدم پذیرش رهبری آن از سوی دیگر.
این ویژگی، بیشتر افراد تجدید نظر طلب را به مبارزه با روحانیت کشانده است.
مهمترین افراد این جریان عبارتند از: 1) شیخ هادی نجمآبادی (۱۲۵۰-۱۳۲۰ق)؛ 2) سید اسدالله میراسلامی خارقانی موسوی معروف به خرقانی (1217- 1315ش)؛ 3) شیخ محمد خالصیزاده (1270 - ۱۳۴۲ش) فرزند شیخ محمدمهدی خالصی؛ 4) احمد کسروی (1269 – 1324ش)؛ 5) علیاکبر حکمیزاده (1242- 1320ش). 6) محمدحسن (رضاقلی) شریعت سنگلجی (1269- 1322ش)؛ 7) میرزا یوسف شعار (1281 – 1351ش)؛ 8) حیدرعلی قلمداران (1290 – 1368ش)؛ 9) سید ابوالفضل برقعی (۱۲۸۷ – ۱۳۷۰ش)؛ 10) محمدجواد غروی اصفهانی (1291 – 1384ش)؛ 11 ) سیدصادق تقوی (ت 1292ش)؛ 12) نعمتالله صالحی نجف آبادی (1302 – 1385ش)؛ 13) مصطفی حسینی طباطبایی (ت 1314 ش).
غالب افراد نامبرده کتابهای متعددی دارند که با ادعای پالایش اعتقادات دینی شیعه از خرافات و غلو به رشته تحریر درآوردهاند. در نوشتههای بعدی به پارهای از آن نگاشتهها اشاره خواهد شد.